روسیه از آن سرزمینهای نفرین شده است، از آن کشورهایی که گویی عقدی دائمی با دیکتاتوری بسته است. سلطه 300ساله تزارهای روس که به پایان خود نزدیک میشد، شادی پنهانی را در میان توده مردم و نیز روشنفکران با خود همراه آورده بود، شادی استشمام آزادی. اما چه حتی دوره کوتاه حکومت موقت و نیز حکومت کمونیستی برآمده از انقلاب اکتبر هیچکدام نتوانست مجرایی برای دمیدن نسیم آزادی براین سرزمین باز کند. فرصتها یکی پس از دیگری از دست میرفت و حاکم بعدی که رخ مینمود، تفاوتی با پیشینی خود نمیکرد. حاکمان همه محبوب مردمند و مغضوب مردم. تناقضی ژرف در این سرزمین، ساختار قدرت را شکل داده است. بازیگران سیاسی روس عموما روی دستان مردم قدرت یافتند و بر زیر پاهای آنها شاهد قدرت یافتن دیگری بودند. و در این میان اما سرنوشت فئودور کرنسکی، نخست وزیر دولت موقت انقلابی گویای چنین موقعیتی بود. او که در قالب یک ناپلئون بناپارت روس قدرت یافت، دولتاش مستعجل بود و خیلی زود به زیر کشیده شد. دوره حکومتگری کوتاه مدت او اگرچه در آغاز امیدهایی ژرف را زنده کرد و دموکراسی نشانههای خود را بر مردم روس آشکار کرده بود اما کرنسکی مغلوب شبح کمونیسم شد، چه آنکه او بهجای استفاده از فرصت تاریخی پیش رو، مغلوب اقتدار تزاریسم شد و از همان هوایی تنفس کرد که تزارهای خودکامه روس تنفس میکردند. کرنسکی، انقلاب فوریه مردم و روشنفکران روس را به سمت دیکتاتوری سوق میداد و درطی همین مسیر بود که پرولتاریا از او عبور کرد و دیکتاتوری انقلابی خود را در روسیه مستقر کرد.
اما چرا کرنسکی، فرصت تاریخی موجود را از دست داد و روسیه را همچون طعمهای آماده در اختیار بلشویکها گذاشت؟ کرنسکی که درپی وقایع بعد از انقلاب فوریه و کنارهگیری تزار نیکلای دوم، بهرغم جوانی نامی در میان سیاسیون کسب کرده بود، یک بورژوای روس بود. متعلق به طبقه میانهرو که هم با چپ میپرید و هم با راست. دوستانش از میان روشنفکران و نویسندگان بودند و آرمانش تشکیل یک حکومت جمهوری دموکراتیک. اما درگیر بودن روسیه در جنگجهانی اول و جنگ با آلمان از یک طرف و روحیه حکومتگری نهادینه شده در روسیه کرنسکی را از تحقق آرمانهای ذهنیاش بازداشت و او را نیز به تزاری کم سن و سال و مشوش تبدیل کرد. تا به آنجا که کرنسکی در دوران حکومت تاکتیکهای هیات حاکمه را که از یکسو دادن وعدههای توخالی و عوامفریبانه و از سوی دیگر دادن امتیاز به ضد انقلاب بود را گسترش داد. حکومت موقت برای آنکه جلو بیفتد به انواع و اقسام مانورها اقدام میکرد. هرکجا که برایش امکان داشت به اجابت درخواست توده مردم تظاهر میکرد. آزادی بلشویکهای زندانی را طلب میکرد و دستور به لغو حکم اعدام داد. سیستم حکومت موقت دست زدن به اقدامات نیمبندی بود که به صورت ریشهای هیچ چیز را تغییر نمیداد و کلا سیاست رژیم تزاری را دنبال میکرد. گرچه حکومت موقت خود را از ارتجاعیترین مظاهر سیاست خودکامه خلاص کرده بود اما در انجام و اجابت حداقل خواستههای ملل ستمدیده تعلل میورزیدند. به این ترتیب حکومت موقت هیچ قانونی را به تصویب نرساند که براساس آن بتوان وضع اجتماعی مردم را دگرگون کرد. تاکتیک حکومت موقت، وعده هرچیز و ندادن هیچ چیز بود. این حکومت از مردم میخواست تا گشایش مجلس موسسان که گمان میشد یگانه مرجعی است که میتواند امیدهای اساسی مردم را برآورده کند صبر کنند و درعین حال افتتاح مجلس موسسان را به زمان نامعلومی موکول میکرد.
وقتی معلوم شد که حکومت موقت به اندازه شوراها درمیان کارگران نفوذ ندارد حتی «جامعه کارخانه داران» از شورای پتروگراد درخواست کرد تا برای آرام کردن تودههای کارگران به اقدام مناسب دست زند. قدرت در دست شوراهای کارگری بود و حکومت موقت که به هرحال امید داشت تا حاکمیت بی چون و چرای خود را اعمال کند وحشت زده شد. از همین رو بود که در ماه مارس 1918 نشریه «ندای حکومت موقت» برای جلوگیری از استقرار قدرت دوگانه، به نشر تلگرامها، نامهها و فراخوانهای میتینگهای افسران، پزشکان، کارکنان و امور نظامی و واحدها و پادگانها که همگی قدرت دوگانه را برای کشور خطرناک میدانستند مبادرت کرد. اگر دولت موقت بهجای حمله به آلمانها، مذاکره با آنها را آغاز کرده بود بدون شک بلشویکها هرگز در روسیه به قدرت نمیرسیدند اما حمله تابستان 1918 به آلمانها بیش از هرچیز دیگری سربازان را به سمت بلشویکها، تنهاترین حزب عمدهای که سرسختانه طرفدار پایان بخشیدن به جنگ بود، سوق داد.
اما چرا این گام اساسی هرگز برداشته نشد؟ پاسخ را باید در روحیه میهن پرستی رهبران دموکرات روسیه جستوجو کرد. آنها میخواستند به تعهداتشان نسبت به قدرتهای متفق که کشورهایی دموکراتیک بودند، وفادار بمانند. کرنسکی پس از روزهای بحرانی ژوئیه برای مدت کوتاهی گزینه صلح جداگانه با آلمان را مورد توجه قرار داده بود اما آن را به این دلیل رد کرد که او مسوول تحقیر ملی روسیه خواهد شد. کرنسکی اما در این میان خطر بلشویکها را نمیدید و از دست زدن به هر اقدامی امتناع میکرد. 14سال بعد از خلع کرنسکی از قدرت، لرد بیوربروک هنگام صرف ناهار با کرنسکی در لندن از او پرسید آیا دولت موقت میتوانست با امضای صلح جداگانه با آلمان جلو بلشویکها را بگیرد. کرنسکی پاسخ داد: «البته، ما الان باید در مسکو میبودیم.» بیوربروک که از این پاسخ حیرت کرده بود، پرسید پس چرا این کار را نکردید که کرنسکی پاسخ داد: «بیش از حد سادهاندیش بودیم.»
رهبران دولت موقت تعهد روسیه را به متحدانش بسیار جدی گرفته بودند. مایل بودند بدون انضمام سرزمین یا پرداخت غرامت درمورد صلحی عمومی مذاکره کنند اما ضعف نظامی روسیه موقعیت چانهزنیاش را بسیار ضعیف کرده بود و متفقین درحال این تغییر عقیده بودند که میتوان جنگ را بدون روسیه برد. به معنای دیگر متفقین با جلوگیری از پیکار برای صلح بین المللی سهم خود را در به قدرت رسیدن بلشویکها ادا کردند.
کرنسکی آن هنگام که توسط شاهزاده لووف، رئیس دولت موقت به وزارت جنگ منصوب شد، وظیفه و نقش خود را از یاد برد و در نقش یک قهرمان میهن پرست شهری روس ظاهر شد. او در هیات یک شخصیت مردمی، تجسم آرمان وحدت ملی ائتلاف بود. کیش شخصیت کرنسکی که ابتدا در روزهای انقلاب فوریه پدید آمده بود در این دوره به اوج رسید. کرنسکی شیفته ایفای نقش ناپلئون بناپارت بود. همیشه خود را در نقش رهبر ملت، فراتر از منافع حزبی یا طبقاتی تصور میکرد. وقتی وزیر جنگ بود یگانه مشغولیاش رهبری کردن ارتش در دستیابی به عظمت و خود را غرق غرور و افتخار دیدن بود. پس بنا کرد به تقلید کردن از ناپلئون. روی میز کارش مجسمه نیمتنهای از امپراتور فرانسه گذاشته بود. وقتی وزیر جنگ شد با اینکه هیچوقت در ارتش خدمت نکرده بود نیمتنه خاکی بسیار خوش دوختی میپوشید و شلوار افسری و چکمههای چرمی تا سرزانو بهپا میکرد. حتی در اوج درگیریها در اکتبر و هنگام نبرد با گارد سرخ که در جمع قزاقها حاضر شده بود هم حواسش بود که زیباترین نیمتنهاش را که مردم و سربازان به آن عادت کرده بودند به تن کند. در مسافرتهای معروفش به جبههها حتی دست راستش را از گردن میآویخت گرچه هیچ مدرکی دال بر آسیبدیدگی دستش درمیان نبود. یقینا قصدش این بود که نشان دهد او هم مانند سربازان عادی مجروح شده است و شاید هم تلاشی بود برای تقلید از ناپلئون که دستش را در نیمتنهاش فرو میکرد.
از سربازان میخواست که وظیفه مدنی خود را از منافع طبقاتی برتر بشمارند و اراده خود را برای جنگیدن تقویت کنند چراکه روسیه تنها آن گاه کشوری قدرتمند و به سامان میتواند باشد که به آزادی دست یابد و معنای گفتهاش این بود که هر شهروندی باید برای ملتش فداکاری کند. با اینهمه اما این میهن پرستی جدید شهری از دایره طبقه متوسط شهری بیرون نرفت گرچه کرنسکی خود را فریب میداد که اینگونه نیست. کرنسکی برای بالا بردن روحیه سربازان در ماه مه سفری به جبههها کرد و در آنجا بود که خطابههای عصبیاش به اوج هیجان رسید. با صدای جیغ مانند و تکان دادن بازوها از سربازان میخواست که بیشترین فداکاری را برای آینده تابناک سرزمین پدری به خرج دهند. در پایان این نطقهای عصبی از خستگی از پا در میآمد. همه جا او را میستودند. سربازان او را بر شانههای خود میگرفتند و خود را بر پایش میانداختند. پرستاری انگلیسی متعجب شده بود از اینکه میدید «او را، اونیفورمش را، ماشینش را و زمینی را که رویش راه رفته بود، میبوسند» از روزگار تزار به این طرف دیگر مانند آن دیده نشده بود. از همه این تملقها تنها این احساس غلط به کرنسکی دست میداد که سربازان مشتاق جنگیدن هستند. اما این حس کاملا به دور از حقیقت بود. کرنسکی در دیدار از جبهها تنها با قشرخاصی از نظامیان دیدار میکرد اما وقتی یکبار در این دیدارها سربازی عادی از او پرسید که «شما به ما میگویید که باید با آلمانیها بجنگیم تا دهقانان بتوانند مالک زمین شوند. اما اگر ما دهقانان کشته شویم زمین به چه دردمان میخورد؟» پاسخی برای عرضه نداشت و تنها آن سرباز را به خانه فرستاد.
با وخامت اوضاع و به اوج رسیدن درگیریهای داخلی و شعله ورتر شدن قیام بلشویکها شاهزاده لووف، نخست وزیر روز 21 ژوئیه استعفا داد و کرنسکی را جانشین خود خواند. لووف درباره استعفایش به دوستی نوشته بود: «اکنون تنها راه نجات کشور تعطیل کردن شورا و به گلوله بستن مردم است. من نمیتوانم این کار را بکنم اما کرنسکی میتواند.» آن روزها امامردم از کرنسکی با نام مردی که کشور را دوباره متحد کرده و مانع جنگ داخلی شده، یاد میکردند. او یگانه سیاستمدار بزرگی بود که پایگاه مردمی و درعین حال نزد رهبران نظامی و بورژوازی مقبولیت داشت. کرنسکی شخصی آرمانی برای تشکیل مجدد ائتلاف بود. او به عنوان عضو محافل شورا و دوما که حکومت موقت انقلابی را شکل داده بودند، پلی انسانی میان اردوگاههای سوسیالیستی و لیبرالی زد. این کار او را در موقعیتی یگانه قرار داد و به نظر میرسید که سرنوشت روسیه به دست این مرد جوان رقم خواهد خورد. این اتفاق اما به خودی خود وضعیتی تراژیک بود چراکه بدون شک برای جوانی ناپخته چون کرنسکی، هدایت کردن کشتی توفان زده روسیه به ساحل امن بیش از مسوولیتی سنگین بود.
کرنسکی همیشه دوست داشت که خود را در هیات یک رهبر ملی ببیند که راست و چپ را زیر پروبال خود بگیرد و به قدرت رسیدنش هم این آتش خودبینیها را شعله ورتر کرد. رفته رفته تصویر یک مرد سرنوشت را از خود ترسیم کرد که مردم برای نجات روسیه احضارش کرده بودند. این دیگر نقطه اوج شخصیت او بود. آتش بیاران معرکه اما دوستانش در میان روشنفکران ادبی پتروگراد بودند که همگی نخست وزیر جوان را به عنوان شهروند آرمانی و تجسم آزادی روسیه میستودند. تملق کرنسکی را مست کرده بود و با تکبری خاص راه میرفت و باد در سینه میانداخت و رفتار ناپلئون بناپارت را تقلید میکرد. دفتر کارش را به کاخ زمستانی تروئید انتقال داد و در آنجا خوابگاه مجلل آلکساندر سوم را تصاحب کرد. روی تخت تزار میخوابید و پشت میز کارش که به اندازه یک استخر بزرگ بود، عکسی انداخته بود که برای جلب نظر آن را به شکل کارت پستال بین مردم پخش کرده بود. هنگام آمدن و رفتنش همچون تزارها پرچم سرخ برفراز کاخ بالا و پایین میرفت. کرنسکی در موقعیتی بود که مانند اسلاف تزار، بالاتر از مردم و جدا از آنها قرار داشت. یک تزار جدید در روسیه ظهور کرده بود.